loading...
my تخیلات imagination من
clannad بازدید : 2 جمعه 01 آذر 1392 نظرات (0)

 


این کیه ؟!  به نظرم کسی می یاد که سال ها میشناختمش ولی اینجا که من دوستی ندارم  ................

هان ! حالا یادم اومد همونیه که هفته گذشته پدرش مرد . احساس می کنم که باید دنبالش برم ولی کلاسم چی .... همینه یه انگیزه برای کلاس نرفتن ولی اون داره کجا میره .............

نکنه فهمیده دنبالشم داره بازیم میده دو ساعته داریم راه میریم آخه .

 


clannad بازدید : 4 چهارشنبه 15 آبان 1392 نظرات (0)

 


یه دفعه اومد گفت میشه چند لحظه وقتتونو بگیرم منم گفتم نه . گفت یه لحظه بایست . گفتم من آدم اینجور کارا نیستم . بعد کیفمو کشید منم فرار کردم اون افتاد دنبالم این قدر تند دویدم که کنترلمو از دست دادم و به زمین افتادم . یه خانم قد بلند و هیکلی اومد و کمکم کرد چون زخمی شده بودم به بیمارستان رفتیم . پانسمان دستم که تمام شد خانمه به همراه اون پسر اومد داخل و گفت ببخشید که آسیب دیدی . بهتری . منم گفتم به لطف شما خیلی خوبم من الان هیچ بولی باهام نیست پس لطفا هزینه ی مرخصیه منو خودتون بدین . اون خانم گفت این کارو از قبل انجام دادیم میتونی بری . منم گفتم واقعا ؟! خوب پس خداحافظ . خانمه گفت ما می خواستی ازت درخواست کنیم تست بدی  .............

 


clannad بازدید : 10 یکشنبه 12 آبان 1392 نظرات (0)

 


یادم میاد پنج سالم بود که احساس تنفر از دیگران بهم دست داد . سال 1379 بود . برای من روز اولی بود که به مهد کودک می رفتم . خیلی خوشحال به همراه پدرم وارد مهد کودک شدم . بیشتر بچه ها به همراه مادرانشون آمده بودند . پدرم بعد از این که مهد کودک را نشانم داد رفت . من در کنار باغچه ی کوچک درون مهد کودک نشستم و بچه ها رو تماشا می کردم . بچه ها مشغول بازی بودند که پسر بچه ای مایع ظرف شویی را روی سر سره خالی کرد و تعدادی سنگریزه روی آن ریخت . من برای خودم آروم نشسته بودم که اومد طرف منو گفت : چطوره که تو اول از روش بری و بعد دست منو کشید . منم خودمو به میله ها گرفتم اون اینقدر کشید تا این که دستش سر خورد و روی زمین افتاد روی دستش کمی بریدگی دیده میشد پسرک به گریه کردن افتاد مربی اومد طرفمون و به من گفت فردا با مادرم بیام مهد . خانواده ی من خانواده ای فقیر بود با این که فقیر بودیم پدر و مادرم بسیار زحمت کش بودن ولی چون از اول یتیم و بی سواد بودند زیاد در زندگی پیشرفتی نداشتند با زحمت زیاد هزینه ی مهد کودک منو که در بالا شهر بود جمع آوری و پرداخت کردن چون نمی خواستند با هر بچه ای دوست بشم .....دروغگو

 

 

 


clannad بازدید : 4 یکشنبه 12 آبان 1392 نظرات (0)

 


من دختری زرنگ هستم اول این طور نبودم ولی به خاطر اون اتفاق : ( سال ها قبل وقتی دبستان بودم نمره ام از همه ی بچه ها ی توی کلاس کم تر شد . به همین خاطر مدیر مادرم را به مدرسه احضار کرد . مادرم وقتی از موضوع با خبر شد با نگاه غم آلود عمیقی به من به سمت خانه حرکت کرد من آن روز از خودم خجالت کشیدم و از فردای آن روز درس خواندن را شروع کردم و تا آنجا پیش رفتم که زرنگ کلاس شدم .) راستی اسم و فامیلمو نگفتم من پروانه وساقی هستم . من آدم پولداری نیستم و از قشر متوسط جامعه ام . من یه پسر عمو دارم که هر دو مون به هم علاقه داریم ولی هیچ وقت بروز ندادیم . یه روز عادی که از دانشکده بر می گشتم پسری راهم رو سد کرد و یه دفعه.............سوال

 

 

 


clannad بازدید : 6 یکشنبه 12 آبان 1392 نظرات (0)

زمستونه وهوا مه آلود . اینجا هواش هم سرد و بی روحه . سه سال پیش بود که به بهانه ی ادامه تحصیل اومدم اینجا . ولی در اصل به این خاطر بود که دیگه از اونجا بدم میومد . از اونجا از همه ی اون خاطره ها ولی دیگه نمی تونم فرار کنم فقط می خوام برگردم همین شاید اون موقع تصمیم گرفتم چیکار کنم . اینجا قدم میزنم و راه میرم می دونم مقصد کجاست ولی هدفم رو نه . انگیزه ی برگشت می خوام . خیلی خستم . نمی دونم فردا ....... خمیازه

 

 

 


اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 6
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 14
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 2
  • بازدید کلی : 315
  • کدهای اختصاصی

    ساعت فلش

    

    تعبیر خواب آنلاین

     Email Icon by Parstools.com مرجع کد آهنگ

    كد ماوس

     ابزار پرش به بالا